شورشر. شورشار. شورشرابا. شورو شغب. (از ناظم الاطباء). فتنه و فساد: تا برنهاد زلفک شوریده را به رخ اندرفتاد گرد همه شهر شور و شر. عماره. قولش مقر و مایۀ نور دل تیغش مکان و معدن شور و شر. ناصرخسرو. سرش مدام ز شور شراب عشق خراب چو مست دایم از آن گرد شور و شر میگشت. سعدی. عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت فتنه انگیز جهان غمزۀ جادوی تو بود. حافظ. و رجوع به شور و ترکیبات آن شود
شورشر. شورشار. شورشرابا. شورو شغب. (از ناظم الاطباء). فتنه و فساد: تا برنهاد زلفک شوریده را به رخ اندرفتاد گرد همه شهر شور و شر. عماره. قولش مقر و مایۀ نور دل تیغش مکان و معدن شور و شر. ناصرخسرو. سرش مدام ز شور شراب عشق خراب چو مست دایم از آن گرد شور و شر میگشت. سعدی. عالم از شور و شر عشق خبر هیچ نداشت فتنه انگیز جهان غمزۀ جادوی تو بود. حافظ. و رجوع به شور و ترکیبات آن شود
شیر مخلوط با شکر. (فرهنگ فارسی معین) ، سخت آمیخته و اختلاطیافته. (یادداشت مؤلف). - شیر و شکر برآمدن، شیر و شکر بودن. کنایه از غایت اختلاط است. (از آنندراج) : کجا به زهر سوءالم لب جواب گشاید شکرلبی که به شیر و شکر برآمده است. ملا شانی تکلو (از آنندراج). رجوع به ترکیب شیر و شکر بودن شود. - شیر و شکربودن، شیر و شکر برآمدن. کنایه از غایت اختلاط است. (از آنندراج) : در شکایت نیستم از بخت شور زهر او با کام شیر وشکّر است. ظهوری (از آنندراج). دلتنگی و شکفتگیم شیر و شکّر است چون زعفران خزان و بهارم برابر است. سالک قزوینی (از آنندراج). رجوع به ترکیب شیر و شکر برآمدن شود. ، قسمی بستنی از شیر و شکر. (یادداشت مؤلف) ، شیر و شکری. سپید با گلهای زرد: عمامۀ شیروشکری، سپید و زرد. (یادداشت مؤلف) : آخرالامر مادیان گوری آمد افکند در جهان شوری پیکری چون خیال روحانی تازه رویی گشاده پیشانی پشت مالیده ای چو شوشۀ زر شکم اندوده ای به شیر و شکر. نظامی. گفتند اینها دلفریب چون میان بند شیر و شکر است. (نظام قاری). عزیز آن کس که دارد میهمان را کند شیر و شکر دستار خوان را. سلیم (از آنندراج). ، قماش ابریشمی راه راه. (آنندراج). نوعی از جامۀ یشمی نفیس. (غیاث). - قصب شیر و شکر، نوعی پارچه: قصب شیر و شکّرش خوانند بندقی نیز خوانده اند اخیار. نظام قاری
شیر مخلوط با شکر. (فرهنگ فارسی معین) ، سخت آمیخته و اختلاطیافته. (یادداشت مؤلف). - شیر و شکر برآمدن، شیر و شکر بودن. کنایه از غایت اختلاط است. (از آنندراج) : کجا به زهر سوءالم لب جواب گشاید شکرلبی که به شیر و شکر برآمده است. ملا شانی تکلو (از آنندراج). رجوع به ترکیب شیر و شکر بودن شود. - شیر و شکربودن، شیر و شکر برآمدن. کنایه از غایت اختلاط است. (از آنندراج) : در شکایت نیستم از بخت شور زهر او با کام شیر وشکّر است. ظهوری (از آنندراج). دلتنگی و شکفتگیم شیر و شکّر است چون زعفران خزان و بهارم برابر است. سالک قزوینی (از آنندراج). رجوع به ترکیب شیر و شکر برآمدن شود. ، قسمی بستنی از شیر و شکر. (یادداشت مؤلف) ، شیر و شکری. سپید با گلهای زرد: عمامۀ شیروشکری، سپید و زرد. (یادداشت مؤلف) : آخرالامر مادیان گوری آمد افکند در جهان شوری پیکری چون خیال روحانی تازه رویی گشاده پیشانی پشت مالیده ای چو شوشۀ زر شکم اندوده ای به شیر و شکر. نظامی. گفتند اینها دلفریب چون میان بند شیر و شکر است. (نظام قاری). عزیز آن کس که دارد میهمان را کند شیر و شکر دستار خوان را. سلیم (از آنندراج). ، قماش ابریشمی راه راه. (آنندراج). نوعی از جامۀ یشمی نفیس. (غیاث). - قصب شیر و شکر، نوعی پارچه: قصب شیر و شکّرش خوانند بندقی نیز خوانده اند اخیار. نظام قاری
نوعی فال با خطوط چند بر زمین یا دیوار یا کاغذ کشیدن و سپس خط اولی راخیر و دومی را شر گفتن که اگر آخرین خط خیر باشد فال نیک و اگر شر باشد فال بد است. (یادداشت مؤلف)
نوعی فال با خطوط چند بر زمین یا دیوار یا کاغذ کشیدن و سپس خط اولی راخیر و دومی را شر گفتن که اگر آخرین خط خیر باشد فال نیک و اگر شر باشد فال بد است. (یادداشت مؤلف)